شهر شعور

متن مرتبط با «نخستین» در سایت شهر شعور نوشته شده است

نخستین نگاه فریدون مشیری

  • نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت!نخستین سلامی که در جان ما شعله افروختنخستین کلامی که دلهای مارابه بوی خوش آشنایی سپرد و به مهمانی عشق بردپر از مهر بودی پر از نور بودهمه شوق بودی همه شور بودمچه خوش لحظه هایی که دزدانه از هم نگاهی ربودیمو رازی نهفتیم!چه خوش لحظه هایی که "میخواهمت" رابه شرم و خموشی نگفتیم و گفتیم!دو آوای تنهای سر گشته بودیمرها در گذرگاه هستیبه سوی هم از دورها پر گشودیم.چه خوش لحظه هایی که هم را شنیدیم.چه خوش لحظه هایی که درهم وزیدیم.چه خوش لحظه هایی که در پرده ی عشقچو یک نغمه ی شاد با هم شکفتیم!چه شب ها چه شب ها که همراه حافظدر آن کهکشان های رنگیندر آن بیکران های سرشار از نرگس و نسترنیاس و نسرینز بسیاری شوق و شادی نخفتیم.تو با آن صفای خداییتو با آن دل و جان سرشار از روشناییازین خاکیان دور بودی.من آن مرغ شیدادر آن باغ بالنده در عطر و رویابر آن شاخه های فرارفته تا عالم بی خیالیچه مغرور بودم ... چه مغرور بودم...!من و تو چه دنیای پهناوری آفریدیم.من و تو به سوی افق های ناآشنا پر کشیدیم.من و تو ندانسته ندانستهرفتیم و رفتیم و رفتیمچنان شاد خوش گرم پویاکه گفتی به سر منزل آرزوها رسیدیم!دریغا دریغا ندیدیمکه دستی در این آسمان هاچه بر لوح پیشانی ما نوشته ست!دریغا در آن قصه ها و غزل ها نخواندیمکه آب و گل عشق با غم سرشته ست!فریب و فسون جهان راتو کر بودی ای دوستمن کور بودم...!از آن روزها آه عمری گذشته ستمن و تو دگرگونه گشتیمدنیا دگرگونه گشته ست!درین روزگاران بی روشنایی درین تیره شب های غمگینکه دیگر ندانی کجایمندانم کجایی!چو با یاد آن روزها می نشینمچو یاد تو را پیش رو می نشانمدل جاودان عاشقم را به دنبال آن لحظه ها می کشانمسرشکی به همراه ای, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها