شهر شعور

ساخت وبلاگ

مژده ای دل که شب نيمه شعبان آمد

بر تن مرده و بي جان جهان جان آمد

بانگ تکبير نگردرهمه عالم بر پاست

همه ی گويند مگر جلوه يزدان آمد

اززمين نوربه بالا رود امشب زيرا

نور خورشيد امامت همه ی تابان آمد

قائم آل محمد <<عج>>گل گلزار رسول

حجه بن الحسن <<عج>>آن مظهر ايمان آمد

شهر شعور...
ما را در سایت شهر شعور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shahresher5 بازدید : 14 تاريخ : پنجشنبه 23 فروردين 1403 ساعت: 1:08

آهسته می شوید یگانه همسرش را با آب زمزم آیه های کوثرش را آهسته می شوید غریب شهر یثرب پشت و پناه و تکیه گاه و یاورش را ???????????? بی تو با شمع علی تا به سحر می سوزد شمع می میرد و او بار دگر می سوزد یک نفر مثل درختان سپیدار بلند در خیالش همه شب بین دو در می سوزد شهر شعور...ادامه مطلب
ما را در سایت شهر شعور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shahresher5 بازدید : 36 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1402 ساعت: 14:54

من چه می دانستمسبزه می پژمرد از بی آبیسبزه یخ می زند از سردی دیمن چه می دانستمدل هر کس دل نیستقلبها ز آهن و سنگقلبها بی خبر از عاطفه انداز دلم رست گیاهی سرسبزسر برآورد درختی شد نیرو بگرفتبرگ بر گردون سوداین گیاه سرسبزاین بر آورده درخت اندوهحاصل مهر تو بودو چه رویاهاییکه تبه گشت و گذشتو چه پیوند صمیمیتهاکه به آسانی یک رشته گسستچه امیدی ، چه امید ؟چه نهالی که نشاندم من و بی بر گردیددل من می سوزدکه قناریها را پر بستندو کبوترها راآه کبوترها راو چه امید عظیمی به عبث انجامیددر میان من و تو فاصله هاستگاه می اندیشممی توانی تو به لبخندی این فاصله را برداریتو توانایی بخشش داریدستهای تو توانایی آن را داردکه مرازندگانی بخشدچشمهای تو به من می بخشدشور عشق و مستیو تو چون مصرع شعری زیباسطر برجسته ای از زندگی من هستیدفتر عمر مرابا وجود تو شکوهی دیگررونقی دیگر هستمی توانی تو به منزندگانی بخشییا بگیری از منآنچه را می بخشیمن به بی سامانیباد را می مانممن به سرگردانیابر را می مانممن به آراستگی خندیدممن ژولیده به آراستگی خندیدمسنگ طفلی ، اماخواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفتقصه ی بی سر و سامانی منباد با برگ درختان می گفتباد با من می گفت :rdquo; چه تهیدستی مرد ldquo;ابر باور می کردمن در ایینه رخ خود دیدمو به تو حق دادمآه می بینم ، می بینمتو به اندازه ی تنهایی من خوشبختیمن به اندازه ی زیبایی تو غمگینمچه امید عبثیمن چه دارم که تو را در خور ؟هیچمن چه دارم که سزاوار تو ؟هیچتو همه هستی من ، هستی منتو همه زندگی من هستیتو چه داری ؟همه چیزتو چه کم داری ؟ هیچ شهر شعور...ادامه مطلب
ما را در سایت شهر شعور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shahresher5 بازدید : 34 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1402 ساعت: 22:55

این اشکِ چشمِ مرثیه بارانِ ابرهاستباران، چکیده ی غم پنهان ابرهاست این ناگهان شکستن بغض گلوی رعد برقی از آتشی است که در جان ابرهاست بر تنگدل تمام جهان تنگ می شود سرتاسر آسمان، همه زندان ابرهاست هرکآسمان تر است، غمش بی کران تر است دریا، گواه اشک فراوان ابرهاست ای زیستن! مساوی خود را گریستن این اشک ها به پای تو تاوان ابرهاست درد آن زمان که هستی بربادرفته است جز گریه چیست آنچه که درمان ابرهاست؟ گاهی سیاه و غمزده، گاهی سپید و شاد حالم شبیه حال پریشان ابرهاست این خود شروعِ راهِ به دریا رسیدن است باران گمان مدار که پایان ابرهاست... شهر شعور...ادامه مطلب
ما را در سایت شهر شعور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shahresher5 بازدید : 98 تاريخ : چهارشنبه 5 مهر 1402 ساعت: 12:50

هستی ام رفت و دلم سوخت و خون شد جگرم با خبر باش که بعد از تو چه آمد به سرم در قضاوت همه حق را به تو دادند ولی نکته اینجاست که من راز نگه دارترم گرچه آزردی ام ای دوست محال است که من چون تو از دوست به بیگانه شکایت ببرم راه بر گریه ی من بسته غرورم ای عشق کاش با تیغ تو بر خاک بیفتد سپرم من که یک عمر به حقم نرسیدم ای دوست باشد از خیر رسیدن به تو هم می گذرم احسان انصاری شهر شعور...ادامه مطلب
ما را در سایت شهر شعور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shahresher5 بازدید : 69 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1402 ساعت: 17:27

نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت!نخستین سلامی که در جان ما شعله افروختنخستین کلامی که دلهای مارابه بوی خوش آشنایی سپرد و به مهمانی عشق بردپر از مهر بودی پر از نور بودهمه شوق بودی همه شور بودمچه خوش لحظه هایی که دزدانه از هم نگاهی ربودیمو رازی نهفتیم!چه خوش لحظه هایی که "میخواهمت" رابه شرم و خموشی نگفتیم و گفتیم!دو آوای تنهای سر گشته بودیمرها در گذرگاه هستیبه سوی هم از دورها پر گشودیم.چه خوش لحظه هایی که هم را شنیدیم.چه خوش لحظه هایی که درهم وزیدیم.چه خوش لحظه هایی که در پرده ی عشقچو یک نغمه ی شاد با هم شکفتیم!چه شب ها چه شب ها که همراه حافظدر آن کهکشان های رنگیندر آن بیکران های سرشار از نرگس و نسترنیاس و نسرینز بسیاری شوق و شادی نخفتیم.تو با آن صفای خداییتو با آن دل و جان سرشار از روشناییازین خاکیان دور بودی.من آن مرغ شیدادر آن باغ بالنده در عطر و رویابر آن شاخه های فرارفته تا عالم بی خیالیچه مغرور بودم ... چه مغرور بودم...!من و تو چه دنیای پهناوری آفریدیم.من و تو به سوی افق های ناآشنا پر کشیدیم.من و تو ندانسته ندانستهرفتیم و رفتیم و رفتیمچنان شاد خوش گرم پویاکه گفتی به سر منزل آرزوها رسیدیم!دریغا دریغا ندیدیمکه دستی در این آسمان هاچه بر لوح پیشانی ما نوشته ست!دریغا در آن قصه ها و غزل ها نخواندیمکه آب و گل عشق با غم سرشته ست!فریب و فسون جهان راتو کر بودی ای دوستمن کور بودم...!از آن روزها آه عمری گذشته ستمن و تو دگرگونه گشتیمدنیا دگرگونه گشته ست!درین روزگاران بی روشنایی درین تیره شب های غمگینکه دیگر ندانی کجایمندانم کجایی!چو با یاد آن روزها می نشینمچو یاد تو را پیش رو می نشانمدل جاودان عاشقم را به دنبال آن لحظه ها می کشانمسرشکی به همراه ای شهر شعور...ادامه مطلب
ما را در سایت شهر شعور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shahresher5 بازدید : 59 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1402 ساعت: 17:27

پسرم از نفس افتاد، به دادم برسیدداد از این همه بی داد به دادم برسیدتشنه ام ؛شیر ندارم ؛چه کنم ؛حیرانمباید آخر چه به او داد به دادم برسیددیگر از شدت گرما و عطش همچو کویرچاک خورده لب نوزاد به دادم برسیدبوی آب و دل بی تاب و سپاهی بی رحمطفلی و این همه جلاد به دادم برسیدآب دامی ست که دلبند مرا صید کندوای از حیله ی صیاد به دادم برسیدبا پدر رفت و ندانم چه شده کز میدانشاه پیغام فرستاد : به دادم برسیدبارالها چه بلایی سرش آمد که حسینمیزند این همه فریاد به دادم برسیدآن کمان دار که تیرش کمی از نیزه نداشتگشته این قدر چرا شاد به دادم برسید شهر شعور...ادامه مطلب
ما را در سایت شهر شعور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shahresher5 بازدید : 65 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 16:29

شهر شعور...
ما را در سایت شهر شعور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shahresher5 بازدید : 82 تاريخ : جمعه 26 خرداد 1402 ساعت: 0:49

شێعر "گلاریژان ِ داران" له "موحسن زارعی" مه چوو! ئه ور وهارانم له شووند گلاریژان ِ دارانم له شووند خه مین و خه م له شوون و رۊ وه مه رگم خوه ره زه رده ی ئیوارانم له شووند ت هاتی روو شناو بۊ رووزگارم تیه ریکان شه وارانم له شووند هه ناسه ی سه ردمه بی تو، گلاره م! گرفتار په ژارانم له شووند له شووند له ی ولاته چۊ بمینم خه ریو بین یارانم له شووند په ریشان و و په شیو و بی په لامار هه ژارِ وێڵِ شارانم له شووند شهر شعور...ادامه مطلب
ما را در سایت شهر شعور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shahresher5 بازدید : 87 تاريخ : سه شنبه 5 ارديبهشت 1402 ساعت: 15:37

شێعر "ئه ێ که ڵه گه ێ ده روه ن دڵ" له "موحسن زارعی" سه ر ئه للوو،دل بره من،عاشق زارد هاتگهئه ێ که ڵه گه ێ ده روه ن دل! وه خت شکارد هاتگهتا که ێ من و حه سره ت ت، تاکه ێ تن و و زامه ت دل؟باوه سه رین دووسه گه د،ک بێ قه رارد هاتگهتا بته کێ تووز دڵت ئه سر چه وم هاوردمهباخ هه له ت مه نزله گه م!ئه ور وه هارد هاتگهنه ۊش تنی چۊ که س تر جام خیالم بگره ده سدل نۊه ته نم بکام نم،چۊنه خمارد هاتگهباو بنوره دل منه،چه ن هه زه و عشق تنهئه ر ئه مروو سه ئرێ نه کێ، دی که ێ وه کارد هاتگهوت بچوو وه ،لیوه شه فا ده ێ وه خودا!ده س بره س زریه نی یم ئیقه زه وارد هاتگه شهر شعور...ادامه مطلب
ما را در سایت شهر شعور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shahresher5 بازدید : 70 تاريخ : سه شنبه 5 ارديبهشت 1402 ساعت: 15:37