زمستان است
هوا سرد و کلاغِ پیر
روی شاخه میخواند
هجوم بادها و سوز دی ماه است ...
زمین آبستنِ دردی عظیم
از جنس دلتنگی ست
و دیگر هیچ برگی
روی شاخِ خشکِ بیدِ باغِ همسایه نمی رقصد
و از عطر خزان و برگهای سرخ و خوشرنگش نشانی نیست ...
صدای زوزه ی باد است
که میپیچد درون کوچه ای بن بست
و فریاد درختانی
که شلاق زمستانی
تن عریانشان را مینوازد گاه گاهی ...
زمستان است و لب های ترک خورده
و احساسی که در شبهای بی فانوس
یخ بسته ...
و من اینجا
میان این هجوم فصل دلتنگی
درون کلبه ای از جنس تنهایی
که دیوارش فریبِ پیچکِ همسایه را خورده
و درهایی که با زنجیر پیوسته
و فرشی از گل حسرت
و گلدانی که بی لبخند خشکیده
فقط با ذره ای از هیزمِ یادت
که آتش میکند برپا
دلم گرم است ...
و با یک جرعه از نامت
تهِ لیوانِ دلتنگی
سرم داغ است ...
و بیرون از من و یادت
زمین سرد است و
سرمای زمستان است
شهر شعور...برچسب : نویسنده : 8shahresher5 بازدید : 116