مشیری

ساخت وبلاگ

می خواهم و می خواستمت تا نفسم بود

می سوختم از حسرت و عشق تو بسم بود

عشق تو بسم بود که در این شعله بیدار

روشنگر شب های بلند قفسم بود

آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت

غم بود، که پیوسته نفس در نفسم بود

دست من و آغوش تو هیهات که یک عمر

تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود

بالله که به جز یاد تو، گر هیچ کسم هست

حاشا که به جز عشق گر هیچ کسم بود

سیمای مسیحائی اندوه تو، ای عشق

در غربت این مهلکه فریاد رسم بود

لب بسته و پر سوخته از کوی تو رفتم

رفتم به خدا گر هوسم بود، بسم بود.

"فریدون مشیری"

شهر شعور...
ما را در سایت شهر شعور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8shahresher5 بازدید : 138 تاريخ : يکشنبه 30 دی 1397 ساعت: 19:50